اول؛ اواخر دهه هشتاد، من دانشآموز دوره دبیرستان بودم که یک اسم دهان به دهان میگشت. جوانی که حرفهای تازهای برای گفتن داشت و از مهدویت، فراماسونری، عرفانهای کاذب و مانند آن صحبت میکرد. سیدی سخنرانیهایش و به خصوص کارهایی که با اسکناس دلار میکرد، در دورهای که اینترنت تا حد امروز در خانهها و زندگی ما نفوذ نکرده بود، دست به دست میشد. حتی خاطرم هست یک بار ما را برای گوش دادن به سخنرانی او، به سالن اجتماعات پژوهشسرای دانشآموزی اشراق منطقه ۷ تهران بردند که صحبتهای او را گوش کنیم. یکبار در دوران دانشجویی، به دانشکده علوم سیاسی تهران مرکز که آن زمان در شهرک غرب بود آمد و بعد از سخنرانی در سالن اجتماعات، چند دقیقهای هم در دفتر بسیج دانشجویی بین بچهها صحبت کرد. میگفت (نقل به مضمون) ما اسنادی پیدا کردیم که تا انقلاب ما را هم پیشبینی کرده. اما آنها را عمومی نمیکنیم چون جامعه کشش ندارد.
زمان گذشت و این سخنران، جنجالیتر شد. به مرور تریبون بعضی هیئتهای شاخص تهران در اختیارش گذاشته شد. تشکیلات و مریدانی برای خود پیدا کرد که او را استاد خطاب میکردند. به خودمان که آمدیم، این سخنران جنجالی پا به عرصه سیاست گذاشت. نه این که حق فعالیت سیاسی نداشته باشد؛ کسی نمیتواند حق کنشگری سیاسی را از دیگری سلب کند. اما مهم است که این کنشگر سیاسی با دانش یا تجربهای در این عرصه وارد میدان شود.
دوم؛ برعکس دیگران که منابع مالی موسسه مصاف و مدیر آن علیاکبر رائفیپور را در مرکز توجه قرار میدادند، معتقدم بودجه و درآمد آنها در درجه دوم قرار میگیرد. اگر شخصی مقداری در ساختار فرهنگی و هنری جبهه انقلاب یا آنچه امروز تحت عنوان جهاد تبیین شناخته میشود کار کرده باشد، میداند انقدر نهاد و موسسه و قرارگاه وجود دارند که حاضر به پشتیبانی از شما هستند. بعداً هم که مشخص شد حداقل بخشی از آورده این تشکیلات، مربوط به نذورات مردم بوده است. همواره در مورد این تشکیلات، تصورم این بوده و هست که حداقل بخشی از ساختار حامی رشد آن – حداقل در بازههایی از زمان – بوده است. اگر نه، چنین تشکیلات گسترده، پیچیده و مرموزی اگر بخواهد بدون اذن حامی یا حامیان قدرتمند شکل بگیرد، خیلی زود تحت برخورد قرار میگیرد. شما را ارجاع میدهم به برخورد یا ایجاد محدودیتها برای تشکلها، اجتماعات و جمعیتهایی غیرسیاسی که سرنوشتی متفاوت از مصاف پیدا کردند.
شاید برگ برنده مصافیها این باشد که حاضر بودند در زمین انقلابیون – بخوانید اصولگراها – بازی کنند. حرفهایشان نو بود و میتوانست جوانترها را جذب کند. خودشان را انقلابی خالص بیزار از چپ و راست معرفی میکردند و مدعی بودند که حامل پیام و مسیر جدیدی هستند. نفوذ آنها در شبکههای اجتماعی و به طور مشخص توئیتر بسیار زیاد شد. یکدیگر را حمایت میکردند و در ایجاد موجهای رسانهای موفق بودند. به مرور دستور کارشان از امور آخرالزمانی به امور سیاسی تغییر کرد. حتی اگر از امام زمان (عج) هم مینوشتند یا صحبت میکردند، یا از دیگر ائمه اطهار حرفی میزندند، رنگ و بوی بهرهبرداری سیاسی داشت. بیزار از چپ و راست بودند اما در عمل، تخریب اصلاحگرایی، میانهروی و اعتدال را در دستور کار داشتند. شاید به همین دلیل بود که به آنها بال و پر میدادند و هر روز بزرگتر میشدند.
سوم؛ انتخابات مجلس ۱۴۰۳ اوج فعالیت سیاسی مصافیون و رئیسشان بود. هنوز هم نمیدانم و شاید هیچ وقت هم ندانم که چرا علیاکبر رائفیپور تصمیم گرفت راساً به عنوان یک لیدر سیاسی وارد میدان انتخابات شود. اما از آنجایی که دستور کار آنها معمولاً سلبی بود و نه ایجابی، در همین فقره هم با سلاح تخریب وارد میدان شدند. حرکتی که آتش تهیهاش، همان ادعای انقلابی بودن، بیزاری از چپ و راست و البته، باز کردن یک مسیر جدید بود. تا قبل از این که روند خالصسازی به اوج برسد، آنها میتوانستند اصلاحطلبان و روشنفکران را برچسبهای مختلف هدف قرار بدهند. اما زمانی که اصلاحات از میدان کنار گذاشته شد، نه ظریفی بود که مورد حمله قرار بگیرد و نه روحانی که در پاستور بنشیند و زدنش امتیاز محسوب شود، کمکم درگیریهایشان داخلی شد. به مرحوم رئیسی و دولت سیزدهم که زیاد نمیتوانستند بپردازند، به دیگر بخشهای اصولگرایی پرداختند.
رائفیپور، محمدباقر قالیباف را هدف گرفت. سیاستمدار و نظامی قدیمی که رئیس مجلس یازدهم بود و بخشهای تندروتر اصولگرایی بدشان نمیآمد او را زمین بزنند. پیش از این در توئیتر بارها نوشتم و باز هم مینویسم که نوع اطلاعات افشا شده از سوی تیم مصاف، اطلاعاتی نبود که بخواهد به راحتی و با سرچ اینترنتی به دست بیاید؛ انتشار این اطلاعات در فضای عمومی، نشاندهنده این بود که کارفرمای قدرتمند اما ناشناسی آنها را هدایت میکند. جلیل محبی، کارمند مرکز پژوهشهای مجلس که حضور فعالی در توئیتر دارد، همان زمان نوشت: «مساله پسرقالیباف رو پیگیری کردم. وقتی شما درخواست ادامه تحصیل میدید و مخالفت میشه موضوع شکایت مهاجرته. درحالی که مهاجرت به معنای فارسی یعنی گذاشتن و از ایران رفتن. امامساله اصلی اینجاست که خبر از اینجا رفته نه از کانادا. اونم با عکسی از اسحاق که فقط در هارد خودش بوده.» به اینها اضافه کنید، سرقت از خانه آن یکی پسر آقای قالیباف، معامله در کشورهای خارجی، سفرهای خارجی و … . البته که طرف مقابل بیکار و منفعل نماند و اسناد مالی موسسه رائفیپور منتشر شد. صفبندیها در زمان افشاگری نشان میداد که قالیباف نیز حامیان قدرتمندی دارد.
چهار؛ انتخابات تمام شد، جبهه صبح ایران ناکام ماند و محمدباقر قالیباف با حمایت فراکسیون اقلیت مجلس توانست ریاست پارلمان را حفظ کند. مصافیها هم ماندند با تفرقهای که به زعم اصولگرایان در جبهه انقلاب انداختند و اسناد مالی که باید پاسخگوی آن باشند. آتش افشاگریهای آنان چند نتیجه داشت که هر بخشی از آن برای گروهی از سیاسیون اهمیت دارد. عدهای به این فکر میکنند که اگر این اتهامهای فساد درست بود، قالیباف چطور دوباره رئیس مجلس شد؟ آیا در حال حاضر یک رئیس پارلمان آلوده به فساد داریم؟ بخش دیگر این است که اگر این افشاگریها و مسائل مطروحه دروغ بود، چرا برخورد قانونی با این جماعت مصافیون صورت نمیگیرد؟ مگر نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی نکردند؟ بخش دیگری که به طور خاص برای اصولگرایان مطرح است، این است که مصافیها با تخریب قالیباف و رفتن به سمت سعید جلیلی، باعث باخت جبهه موسوم به انقلاب در انتخابات ریاستجمهوری شدند. برخی حتی پا را فراتر میگذارند و مطرح میکنند که رائفیپور به طور مستقیم یا غیرمستقیم (مشخص نشده است) در تصمیم جلیلی برای ماندن در انتخابات نقش داشته است. در حالی که نظرسنجیها و تحلیلها حاکی از آن بود که در دوگانه قالیباف – پزشکیان، شانس قالیباف بیشتر و در دوگانه جلیلی – پزشکیان شانس پزشکیان بالاتر است. حالا آنها ماندهاند، جبهه به اصطلاح انقلابی که حتی در مشارکت ۵۰ درصدی، در دو دوره انتخابات را واگذار کرد و جناح اصولگرایی که باید این وضعیت را رفع و رجوع کند و از حالت جنگ داخلی و مصاف بیرون بیاید.
* روزنامهنگار